خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

شب یلدا

سلام دوستان عزیز. شب یلداتون گرم و آرام و زیبا. امیدوارم که امشب به هممممه خوش بگذره و یه شبه یاد موندنی بشه واسه همه ایرونیها. من امشب از نوابغ دور افتادم و تو دانشکده م واسه پروسس آزمایشای این هفته؛ ولی بیکار ننشستم و با خانم دکتر و مرضیه یه جشن فنقل با یه دونه پرتقال!! گرفتیم و عسک هم گرفتیم و البته فال حافظ هم گرفتیم که دم حافظ گرم یک عالمه خبرای خوب داد بهمون! بعدش من گفتم بریم با استاد راهنمای پری که تنها استادی بود که امشب تو گروه بود عکس بگیریم و با یه بشقاب پر از بیسکوییت و آبنبات و کشمش و بادوم و این چیزا سه تایی رفتیم اتاق دکتر. تا رسیدیم دم در اتاق خشکمون زد آخه نگو امشب شب شهادت بود و دکتر هم مقید و مشکی پوشیده بودند. اولش ترسیدیم گفتیم نکنه ناراحت بشن ولی ایشون خیلی هم با روی باز ازمون پذیرایی کردن و بعدشم عکس گرفتیم. کلا این دکتر ما نمونه یه آدم متعادل هستن و ما هم دوسش داریم. جای استاد راهنمای خودم هم خالی! 

امیدوارم سال دیگه این موقع همه مون به آرزوهای قشنگمون رسیده باشیم

تخت طبیعی

Hi

امشب همینجوری گفتم بذار از تختای بچه ها یه عکس بگیرم (چون اینا همش خاطره میشه!)

بعدش دوباره همینجوری گفتم بذار بذارم وبلاگ تا بلکه یه حفظ ابرویی کرده باشیم و خلاصه کلی کلاس بذاریم بابت نظممون تو اتاق

میدونم که دارید میگید: اهککی!...اول اومدید دکور دادید...بعد عکستونو گرفتید.

باید بگم خیر جانم! اینها برخلاف عکس های قبلی و بعدنی ها، طبیعی هستند.

کلی با دوستان جنگیدم تا تونستم این عکسارو بگیرم! میگفتن ریا میشه...خب البته حق دارن، ولی دیگه حالا این یه بارو کوتا بیان

اگه دوس دارین برین تو ادامه ی مطلب

ادامه مطلب ...

سه شنبه داغون

سه شنبه من همکلاسیم(نرگس) آزمایشگاه با پزشکی ها داشتیم اصلا تمرین نکرده بودیم و با خودمون گفتیم حتما دانشجوها اشکالاشونو از خانم دکتر میپرسن و از ما نمی پرسن نرگس که بلافاصله جیم شد و کلاس و دو در کرد من موندم و ...چشمتون روز بد نبینه اشکال پرسیدن بچه ها شرو شد ببخشید استاد این چیه؟ اون چیه؟ حالا این حالا اون حالا این و اون چیه ...اولاش که خوب پیش میرفتم و سوالا آسون تر بود و با اعتماد ب نفس جواب میدادم سوالا داشت سخت وسخت تر میشد ...هر بار ک دانشجویی صدام  میزد با خودم میگفتم یا علی ای دیگه میخواد چی بپرسه و...تا اینکه سر میکروسکوپ یکی از آقایون با خودم گفتم یک بار جستی ملخک دو بار جستی ملخک آخرش هم گیر افتادی هرچی فک کردم نمیتونستم تشخیص بدم و ...

خلاصه دیدم اوضاع سوالا خرابه از کلاس جیم فنگ شدم اومدم توو اتاق ارشدا و من نرگس کلی خندیدیم  

بعد بدو بدو رفتیم که ب سرویس برسیم و برگردیم خوابگا.خلاصه ما میدوییدیم و چند تا پسر دیگه هم پشت سرمون میدوییدن برا سرویس ..

لحظه ای ک رسیدیم ایستگاه ؛سرویس حرکت کرد ولی من در یک حرکت آکروباتیک و پتروس وار مثل ریزعلی پریدم وسط خیابون کلی دست تکون دادم برا راننده و بالا پایین پریدم...اما سرویس رفت و همه کلی خندیدن(خودتونو مسخره کنین).در ناباوری همه سرویس ۱۰۰ قدم جلوتر نگه داشت و من و نرگس وسط خیابون بدو بدو تا سوار شیم و ماشینا بوق بوق... 

به گفته نرگس تو عمرمون به این رسوایی سوار سرویس نشده بودیم

I love you like a love song baby

سلام 

باز برگشتیم به خوابگاه 

هر بار که میرم خونه موقع برگشتن به خودم فحش میدم  

آخه این چه حماقتی بود که من کردم 

باباااا این رشته رو همون گرگان هم داشت 

آخه واسه چی باید ۶۰۰ کیلومتر راهو بکوبم بیام اینجا 

دور از خونواده و .... 

این آهنگ سلنا رو خیلی دوست دارم 

زود بیا

دیروز و دیشب

دیروز با هدی تو آزمایشگاه مشغول سر و کله زدن با۱۶کله موش بودیم و از تهویه نامطبوع آزمایشگاه شاکی بودیم که خدمه گروه خودمون با یه خدمه دیگه اومدن یه دستگاه رو وردارن ببرن شرکتش واسه ارتقای سیستمش آخه آبجیتون قراره با اون دستگاه کار کنه! بعدش اون خدمه دوم از دم در نتونست بیاد داخل اتاق و همون بیرون وایساد و گفت واااای اینجا چقده بو میده! فک کن! من و هدی: و بعدش هدی: و بعدش من:   

دیشب قرار بود دوستم بیاد اینجا که ساعت ۸ اس داده من رفتم خوابگاه خودمون ولی برنامه پیاده روی فردا رو بگو.بهش زنگیدم که چرا نیومدی دیدم با فیش فیش داره حرف می زنه و کلی بهش خندیدم! تو یه فیلم هنرپیشه مصری به دختر آمریکایی می گفت: اروپایی وقتی عاشق یه نفر میشه باهاش ازدواج می کنه ولی وقتی یه عرب عاشق یه نفر میشه با یکی دیگه ازدواج می کنه! شده حکایت این دوست ما.  

 

فکر می کنم دیشب یه ۶۰ باری این آهنگو گوش دادم.

هَی وایِ من

              

                                                                            آه از دست خودم   

 

 

                                   به تصمیماتم عمل نمیکنم!   

نمیدونم چه کنم!

بی تو هر شب هوای خیمه ها چه سرده...

 

 

صبح که اومدم دانشکده یه پست گذاشتم به مناسبت این روزا ولی وقتی انتشارو زدم دیدم اصلا مطلب جدید نیومده! منم به خودم گفتم غصه نخور عزیزم؛لیاقت نداری! قتل که نکردی!!والله! 

از ساعت ۹ تا همین الان با یه خروار موش سروکله زدم. اینم از صبح تاسوعا!  

پ.ن:محتوای اون پستی که می خواستم بذارم شبیه این پست دکتر خودم هستش.

حافظا...به به...چه چه!

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز
گفتم : بگو ، ز مویش گفتا که مش نموده
گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش
گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی
گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا : به جای هدهد دیش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟
گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی
گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی
گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی ؟
گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی
گفتم : بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان
گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان ؟
گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری ؟
گفتا : که جاش دارم و افور با نگاری
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟
گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی

جوجه های من!

 

 

دیروز چون بعد از چند روز نمی خواستم ساعت ۸ دانشکده باشم وقتی با ساعت بیولوژیکیم ۷ بیدار شدم٬ برا زمین و زمان شکلک درآوردم و با خوشحالی تمام دوبار خوابیدم تا ۹. ولی امروز وقتی ساعت گوشیم ساعت ۷ شروع به ونگ ونگ کرد به زمین و زمان نفرین فرستادم و بیدار شدم و همینجور که با تعجب تو خیابونا٬ ملت رو نگاه می کردم که اونا واسه چی اینقدر زود بیدار شدن٬ پا شدم اومدم دانشکده آخه با دو تا جوجه قرار داشتم که بریم آزمایشگاه. اینا یه طرح تحقیقاتی فنقل دارن که اگه تا حالا یک هفته مث بچه آدم می اومدن تموم شده بود ولی همچنان از اول ترم تا حالا هفته ای یه بار قرار می ذاریم که بعدش کنسل میشه. هیچی اومدم اینجا و خانوما تشریف نیاوردن و ۹:۳۰ اس دادن که ما نمی تونیم الان بیایم کلاس داریم!  من : 

دیگه موندم دانشکده گرچه کارهای مفید!! دیگری انجام دادم و الانم ساعت ۲ باید برم واسه کار خودم آزمایشگاه.  

پی نوشت: داشتم این آهنگ علی اصحابی رو گوش می کردم که به طور تصادفی شد آهنگ گوشیم!

مهمونی

دوست ممول برای یکشنبه نهارممول رو دعوت کرده بود .شنبه شب ممول گفت که یکیمون باهاش بریم ولی کسی قبول نکرد

یکشنبه حدود ساعت12 بود خسته و کوفته میخواستم از دانشکده بیام خوابگاه که ممول منو دید و کلی اسرار کرد و من قبول نکردم هی از اون اسرار و از من انکار(آخه هم خسته بودم هم اینکه فکر میکردم شاید دوستش از مهمان ناخوانده خوشش نیاد) تا اینکه به شوخی گفتم اگه منو تو سالن سر بدین میام ممول و بلادونا هم دستام گرفتن و سرم دادن خیلی حال داد؛دیگه رو حرفم وایستادم و رفتیم.مسیر خیلی طولانی بود(1-5/1 ساعت).وقتی رسیدیم خونه شونیه خانمی با سن بالا (حدود 60)داشت حیاط جارو میکرد،درو باز کرد با گرمی از ما استقبال کرد بعدش هم نوه اش(م) اومد به استقبالمون.خیلی خیلی مهربون و خون گرم بودند,چایی خوردیم,بعد نهار خوشمزه , دوباره چایی و گز و شکلات و میوه .مادر بزرگ م (خانم مددی) خیلی مهربون بود دوست داشت همه چیز بخوریم , خیلی تعارف و اسرار میکرد.یه حیات که یه خونه نقلی توش بود (یه اتاق و یه آشپزخونه کوچولو) که پر از گرمای محبت بود . خانم مددی کلی از خاطرات تلخ و شیرینشون گفتن,کلی هم از سارا و خانوادش مخصوصا پدرش تعریف کردن.نوه اش (م) دختری قشنگ و معصوم بود. آخر کار چند تا عکس یادگاری گرفتیم و خداحافظی کردیم.تو راه برگشت هم منو ممول کلی پت و مت بازی در آوردیم و کلی خندیدیم.دویدن مون دنبال خط واحد و سوار شدنمون وسط خیابان تو ترافیک و عکس گرفتنمون تو خط واحد (تا اینکه یکی با خنده بهمون گفت منظره بهتری برا  عکس نیست؟!) خیلی طنز بود.خلاصه که خیلی خوش گذشت , خوب شد با ممول رفتم.