درختایی که تو بولوار کشاورزهستن خیلی متفاوتن با درخت های بقیه جاها، حتی با درخت های شهر خودم!
درخت های بولوار کشاورز عینهو نقاشی های کودکی میمونن که همه مون میکشیدیم. همه درخت هامونو به صورت یه توپ قل قلی سبزرنگ میکشیدیم که یه تنه ی قهوه ای هم زیرش بود!! جالبه که درخت تصور همه ی بچه ها یکسانه و من اونو فقط تو بولوار کشاورز دیدم و بس! الان که برگ ریزونه، تموم برگ هاش زرد شده و مقدار کمی هم ریخته پایینه درخت ها. هیچوخت پاییزشو نقاشی نکشیده بودم، فکر میکنم هیچ بچه ای این درخت هارو اینجوری تصور نکرده، انگاری اینا باید همیشه همون توپ سبز رنگ قل قلی باشن....
ولی پاییزش هم همونطور رویایی و مثل یه نقاشی کودکیه. خوشحالم که مسیر هر روزم از بین درختای نقاشی بچگیمه، مخصوصا اگه یه موسیقی ملایم هم تو گوشم باشه، دیگه همه چی برای شروع یه روز خوب آماده اس
ما آدمها در کودکی یه جور فکر میکردیم همه بهار رو میخواستیم ولی چرا وقتی بزرگ شدیم فکر هامون با هم فرق کرد؟
نمیدونم. بازی هامون مث هم بود، نقاشی هامون، تفکراتمون، سلیقه هامون و...
اخ که چقدر دوست دارم اونجا رو،
١٠ سال یه کله چارنل اومدیم اونجا کلاس زبان، سیمین، رستوران شاندرمن
اولش بابا میاورد و مایی که بچه بودیم و اوون فضاها برامون خیلی غریب بود و اخراش دیگه دانشجوو بودیم
آره رستوران شاندرمن همه دوستام رفتن، هنوز قسمت من نشده
خدا بیامرزدشون، این مسیر که برای من گاهی خیلی دل انگیزه...