خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

تو را من چشم در راهم طراوت جون

 

 2,3روزه که رفتی اما انگار همین دیروز رفتی 

دیگه بدون تو چطور به زنبورا نگاه کنم ,چطور عسل بخورم ,چطور به گلا نگاه کنم ,گلایی که ازشون شهد می چیدی,چطور به شیشه عسل خالی تو نگاه کنم (همونو می شستی یا مینداختی),بدون تو به کی میتونم بگم زنبور عسل من

همه اینا یادآور تو اند 

تو یک زنبور زرد نبودی که بشه راحت فراموشت کرد تو یک زنبوز عسل بودی

 

عکس صحرا و طراوت

  

طراوتم  

باورم نمیشه که از شهر ما رفتی... 

توی شهری که تو نیستی همه جارو غم گرفته 

هرکجا رفتی صدام کن   عزیزم دلم گرفته 

اون عکسی که شب قبل رفتن باهم گرفتیم یادته؟یادته داشتیم فیلم ساختمان پزشکانو می دیدیم و می خندیدیم 

عزیزم با اجازت عکسو میزارم تو وبلاگ ببین چقدر خوب افتادیم... 

عکس در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

بعد از امتحان خواب می چسبه

 بعد از امتحان خواب می چسبه

 

تمام تصوری که من شب امتحان برای بعد از امتحان دارم تختم هست که شیرجه می زنم توش و بیهوش میشم. گرچه تو خوابگاه این اتفاق صدق نمی کنه و تازه وقتی از امتحان بر می گردی اول شلنگ تخته انداختنه البته دور از جون شوما 

اومدم

سلام دوستان گرام 

بالاخره منم اومدتا در این امر مهم که مانند شمعی بر دوش ما سنگینی میکند انجام وظیفه کنم 

امر بسیار مهم چرت و پرت نویسی  

با توجه به مشغله کاری اینجانب(شرکت در سمینارها ,انجام طرح های بسیار بسیار زیاد, مقاله ها و سخنرانی ها و...)فرصت ندارم خیلی در خدمتون باشم  اما از آنجایی که زکات علم نشر آن است پس وظیفه خود میدانم که در نشر چرت و پرت هایم کوتاهی نفرمایم 

سخن روز

 
 
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت : چهار اصل
۱- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم 
۲- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
۳ - دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم 
۴ - دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم 

شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد

به نام خدا 

با عرض سلام و عصر به خیر خدمت دوستای گلم. در خدمتتونم تا یکی دیگه از ظرایف و شگفتی های خوابگاه رو براتون موشکافی کنم. این جلسه می پردازم به امر وصال به شام٬ روشهای وصال٬ مبانی وصال و آسیب شناسی اون و اونرو درقالب یک مقاله برای شما پرزنت می کنم. 

اینتروداکشن: 

البته واضح و مبرهن است که انسان در خوابگاه باید شام بخورد ولی اینکه چه جوری و با چه روشهایی شام گرفته می شود و خورده می شود جای بحث داره. همونطور که بزرگان گفتن؛ به تعداد انسانهای خوابگاه راه برای دستیابی به این ماده حیاتی وجود داره.

مواد و روشها: 

ما قبلنا که تو خوابگاههای دانشگاه بودیم٬ می رفتیم سلف. یعنی بعد از اینکه آماده می شدیم می رفتیم سلف ولی دوستان از اونور که میومدن با دمپایی و زیرشلواری هم می یومدن سلف. توجه به این نکته ضروری ست که حالا که خوابگاهمون خودگردانه و قاطی خوابگاهیا که هیچی قاطی آدم هم حساب نمیشیم(بس که فرشته ایم) شبا واسمون شام میارن جلو در و ما میریم می گیریم. اینجا دیگه نیازی نیست آماده بشیم. البته اگه دست و صورتمون رو بشوریم بریم پایین که چه بهتر وگرنه هر جور خودمون راحتیم؛ با مانتو و دامن و یا چادر نماز و غیره. طوریکه این آقای آشپز که غذا رو شبا میاره٬ وقتی روزا تو سلف ملت رو می بینه امکانش هست که نشناسه. وقتی که آقای آشپز زنگ سوئیت رو زدن کافیه که شما خودتون رو در هر سوراخ سمبه ی در دسترس پنهان کنید تا یکی دیگه بره شام بگیره و حتی می تونید یک طرح تحقیقاتی بردارید تا هر شب در دانشکده باشید و ملت مجبور بشن هر شب شام بگیرن.   

بحث و نتیجه گیری: 

 انسانهایی که توانسته اند خودشان غذا درست کنند که فبها المراد وگرنه که تا بوده همین بوده ولی من مطمئنم واسه آیندگان از این بهتر خواهد بود(رجوع شود با تفاوت دهه شصتی ها با دیگر دهه ها).و در نهایت که : 

«تو خوابگاه آدم یا لاغر میشه یا چرک»

مریم سوئیت بغلی٬ تخت بالایی.

 پی نوشت:تشکر می کنم از همکاری صمیمانه دوستان همکلاسی در برگزاری هر چه آکادمیک تر امتحان قلب. خیلی عالی بود اگه می دونستم اینقدر خوب مشورت میدین که لای جزوه رو هم باز نمی کردم 

  

وحشی بافقی هم در زمینه شام یه غزل سرودن٬ که به نظر من خیلی به جا هست:

شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد گر به کاشانه‌ی خود آتش موسا ببرد
میجهد برق جمالی که دهد اجر فراق کیست تا مژده به یعقوب و زلیخا ببرد
عشق چون بر سر کس حمله‌ی بیداد آرد اولش قوت بگریختن از پا ببرد
هرکرا بر در نازک بدنان خواند عشق دل و جانی که بود ز آهن وخارا ببرد
آنکه سود سر بازار محبت خواهد باید آنجا همه‌ی سرمایه‌ی سودا ببرد
در برو باز زنم بی رخ او رضوان را گر به گلزار بهشتم به تماشا ببرد
ندهد طوف صنمخانه به سد حج قبول شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد
با چنین درد که وحشی به دعا می‌طلبد بایدش کشت اگر نام مداوا نبرد

خاطرات ترم گذشته

 ۱. در طول ترم                              ۵. یک ساعت مانده به امتحان                  

 ۲. سه روز مانده به امتحان                   ۶. سر جلسه امتحان

۳. شب دو روز مانده به امتحان               ۷. هنگام خروج از جلسه
۴. شب امتحان                                ۸. یک هفته بعد از امتحان

 

ادامه مطلب ...

فقط برای نابغه ها

هق هق هقققققققققققققققققققققق  L

من رفتم خونه. ینی اون خوابگاه بدون من چی میشه؟!

دوستان نابغه ی هم اتاقی لطفا گریه نکنید و صبر پیشه سازید.

بلادونا اون میزم که چش همتون بهش بود رو تا مهر به تو میسپارم. مواظبش باش.

ممول عزیز اون قابلمه که مثل مال تو بود، قابلمه ی منه آآآآآآآآآآه    تامهر مال تو باشه.

صحرا جان کره های توی یخچال هم از تو.

و سرندپیتی چش درشت من، یه شیشه ی آب معدنی کوچیک روی کابینتاس. مال تو!

امیدوارم بعد از رفتنم خوابگاه رو کن فیکن نکرده باشید شیطونا.