خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

امروز امتحان بسیار جالبی داشتیم قبل از امتحان همگی رفتیم تو آزمایشگاه و شرایط را برای امتحان دادن مهیا کردیم یعنی میکروسکوپ ها و صندلی ها رو طوری گذاشتیم که جلو دید را بگیرد, تقلب ها را جاسازی کردیم و...  

خدا این آزمایشگاه را از ما نگیرد چقدر شرایط خوبی برای امتحان دارد ,از کشو هایش برای جاسازی کردن تقلب ها استفاده میشه و از میکروسکوپ ها.... 

خلاصه دوستان از هیچ تلاشی فروگذار نکرده بودند بعضی ها کل جزوه را ریز ریز در برگه آچهار پیاده کرده و آورده بودن ,بعضی ها با گوشی از جزوه عکس گرفته بودن و... 

همگی تفاوق کردیم که از تکنولوژی استفاده بهینه کرده و از بلوتوث برای تقلب استفاده کنیم پس همگی اسم بلوتوث شان را به هم گفتند 

در امتحانات قبلی در ۹۰ درصد زمان مراقبی رو سرمون نبود و ما به امید چنین شرایطی رفته بودیم ,با شروع امتحان دیدیم که این بار مراقب سمجی برامون گذاشتن  

در اول کار (ر) بسیار ناشیانه برگه آچهار تقلب اش را در آورد, مراقب هم از او گرفت ,وای که چهره ر در آن لحطه دیدنی بود خشکش زده بود آخه نخوانده بوی و همه امیدش به آن برگه بود 

خلاصه وقتی دیدیم شرایط بغرنج است تصمیم گرفتیم از کوچکترین لحظه ها برای تقلب استفاده کنیم ,چشم تان روز خوب ببیند ,تا مراقب میرفت اتاقش و یا تا سرش را برمیگرداند و...این برگه بود که پرواز میکرد و بلوتوث بود که میرفت و اجرای پانتومیم جواب سوال و لب خوانی وتقلب از برگه و از داخل کشو و لباس و..

در گوشه ای از این صحنه من دستم را دراز کردم وبرگه ام را گرفتم به سمت بلادونا تا جواب سوال ۵ را ... و او سرش را جلو آوده بود تا ببیند هرچه زور زد نشد رفت عینک اش را آورد باز هم هرچه تلاش کرد ندید خلاصه تصمیم دیگری گرفتیم من برگه ام را به طرفش پرت کردم در همین لحطه مراقب وارد شد و دید ... برگه در بین من و بلادونا مانده بود و مراقب نگاه میکرد و من و بلادونا مرده بودیم از خنده و من با پرویی و خنده رفتم و برگه ام را برداشتم  

اما دست از تلاش بر نداشتیم ... این بار جواب را برایش بلوتوث کردم 

(دست از طلب ندارم تا کام من برآید            یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید)  

آخرش دیگه با مراقب راحت شده بودیم و با خنده میگفیم:آخه چرا نمیذارید ما تقلب کنیم -نمیشه چند لحطه برید بیرون- مگه شما نمیدونید ۵۰ درصد یادگیری سر جاسه امتحانه  آخه چرا نمیزارید ۵۰ درصد یادگیری مونو کامل کنیم 

چه روز به یاد ماندنی ...هرچند امتحان سخت بود اما آنقدر امروز خندیدیم که ...   

کلام آخر:درسته ما اینکارو کردیم ولی شما تقلب نکنید ,آخه دانشجو هایی که با تقلب مدرک بگیرن چطور میخوان کشورشون رو بسازنتقلب چیز خیلی بدیه

سخن مدیر

دوستان گرام: 

لطفا بعد از بازدید از این صفحه نظر یادتون نره بابامجان.  

عزتتون زیاد

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم!

امروز یه اتفاق چندش ناک افتاد. یه سوسک از زیر مبل در اومد و خوابگاه رو به لرزه انداخت. اولش هیشکی حاضر نبود اونو بکشه ولی وقتی سوسکه با یه حمله انتحاری پرید٬ شجاع دل خوابگاه که کسی نیست جز ممول ابتدا با یک حرکت دمپایی سوسنی خودش اونو ناک اوت کرد و  برکه در اقدامی محیرالعقول ضربه کاری دوم رو زد و اونو کشت. منتها مشکل اینجاست که هیشکی حاضر نیست جنازه رو از وسط جمع کنه  

برکه در حرکتی خلاقانه یک برگ جزوه بیوشیمی ترم قبلش رو انداخت رو سوسک متلاشی شده!(احتمالا می خواست عقده ش رو از درس مذکور اینطوری تخلیه کنه).  

کی حاضره بیاد این جنازه و آثارش رو از کف زمین محو کنه؟

رویا

 

رویاهایت را فرومگزار 

که بی آنان 

زندگی را امیدی نباشد 

و بی امید 

زندگی را آهنگی نباشد 

ما محکومین به زندگی خیالی هستیم و شاهد مرگ 

آرزوهای دیرینه 

ولی به قول سهراب: 

تا شقایق هست 

زندگی باید کرذ...

خدا را سپاس

خدا را هزاران مرتبه سپاس که طراوت را آفرید و او را مثل هدیه ای گرانبها تقدیم ما کرد تا باکار هایش ما را بخنداند و با وجود تو نیازی به فیلم طنز نباشد 

فقط طراوت است که میتواند ۴ تا تون ماهی را درون کتری متوسط به زور جا دهد و بجوشاند , یا وقتی تون ها را درون قابلمه ای گذاشت که بجوشد ماهیتابه ای که قطرش یک دوم قابلمه است را به عنوان در روی قابلمه بگذارد و ماهیتابه بیافتد داخل قابلمه و همانطور شناور بجوشد 

چه کسی جز طراوت میتواند در حالی که فیس در فیس با دیگران حرف میزند دست ببرد داخل یخچال و....شیشه مربا را بندازد و بشکند  

چه کسی جز او میتواند ساعت 12 نصفه شب در حالی که وب گردی میکند ماکارونی هم بخورد و ناگهان ماکارونی ها چپه شوند روی زمین و ایشان در حالی که همه خوابندجارو برقی پر سرو صدا را روشن کرده و...و ناگهان در این اثنا جارو برقی چپه شود ودرش باز شود و.... 

وای که در این صحنه آخر منو بلادونه مردیم از خنده 

تو فقققط دمش کن.

منو ممول تو حال درس میخوندیم. صحرا و برکه تو اتاقشون. بلادونا هم تو اتاقمون! ساعت 10 شب، سکوت مطلق حکمفرما بود!!!!!

بلادوننا اومد رفت تو اشپزخونه یه چیزی بخوره. برکه هم اومده به بلادونا آروم میگه " عجیجم لطفا فقط کتریو بذار و نگران بقیه ی کارای دم کردن و آوردن چای نباش". اون طفلی هم قبولید. اومده تو هال یواش به من میگه " طراوت جونم کتری رو گازه لطفا تو فققققط دمش کن!". ما هم طبق معمول قبول کردیم جون شوما(!). رفته پیش ممول میگه ممول جان چای الان دم میشه لطفا تو فقط بریز تو لیوان بیار تو اتاق، همییییین" . بعد رفت تو اتاق و به درس خوندن ادامه داد تا چای دم شه و ببرن تو اتاق!!!

خب اینم یکی از نابغه هاس دیگه

شدیدا درس خونمون!

بعد از ترم 2، واسه این امتحان تصمیم گرفت شبو بیدار بمونه تا درس بخونه(Wow). ساعت 3 شب بود که رفتم تو اتاقش، نشسته خوابش برده بود!!!یهو از خواب پریده و میگه: " ااااا، طراوت این چه وقت داخل شدنه؟ از خواب پریدم" !!!!!! آخه این هم اتاقیه ما داریم؟؟!

عید مبعث مبارک

 

بسم الله 

من از طرف جامعه دانشگاهی پست گراجوییتها عید بعثت پیامبر رحمت و مهربانی رو تبریک میگم خدمت همه دوستان در اقصی نقاط جهان!  

امروز سوئیت رو تمیز کردیم، ناهار پختیم، خودمون رو تمیز کردیم!!من و صحرا و برکه. جای طراوت و ممول خالی بود   

کاش مسلمونای خوبی باشیم واسه پیامبر. کاش. 

گرچه من امروز رو نفهمیدم امیدوارم شما از این عید حسابی لذت برده باشین و ایشالله که هممون عیدی های توپی بگیریم. 

التماس دعا از همگی

معتاد! بدبخت!

 دارن می برنش واسه ترک!

 یک جمله راجع به اعتیاد بنویسید:

نصفه شبی وقتی همه خوابن و تو داری درس می خونی بعد یهو چشم وا می کنی و می بینی معتاد شدی و نمی تونی یه نیم ساعت دوام بیاری و باید حتما مواد بهت برسه  و میدونی که اراده ترک نداری و میری لپ تاپت رو که چهل و پنج دقیقه ست خاموش کردی رو روشن می کنی و شروع می کنی به وبگردی و اونوقت آروم میشی و میری می خوابی در حالیکه امروز سر جمع نیم ساعت بیشتر درس نخوندی و چند روز دیگه همه اینا یادت میره و میری رو منبر که آآآآآآآآآآی چرا ما پیشرفت نمی کنیم!

دلم گرفته

پای پنجره نشستم 

کوچه خاکستریه باز زیر باروون..من چه دلتنگتم امروز 

انگار از همون روزاس 

حال و هوام رنگ توه 

کوچه دلتنگ توه.. 

دلم گرفته 

دوباره هوای تورو داره 

چشمای خیسم 

واسه ی دیدنت بیقراره 

این راه دورم..خبراز دل من که نداره  

 

خدایا کی امتحانا تموم میشه 

کی میتونم برم خونه بدون اینکه از برخورد استادم وقتی برگشتم بترسم. 

دیگه داره حالم از رفتار بعضیاشون بهم می خوره.بابا ما هم آدمیم میخوایم یه نفس راحت بکشیم

کی میشه با آرامش بشینم پیش مامان و بابام و باهاشون یه دل سیر درد دل کنم...  

دستاتو می بوسم  

می پرستم بابا 

ازخودم از دنیا 

خیلی خستم بابا...